کسری خدمت سربازی حسابی ترکوند | حال و هوای سرباز های خوش شانس چطوره!!
۳ ماه خدمت سربازی کاهش یافت؛ این بهانهای شد تا به جمع سربازان برویم و آنها از حس و حالشان بعد این مصوبه بگویند.
شانه به شانه در کنار همدیگر روی صندلیهای سالن همایش هتل ارم نشستهاند؛ از شهرها و قومیتهای مختلف هستند؛ یکی کُرد، دیگری ترک، آن یکی شمالی، دیگری لُر؛ اما آنچه همه آنها را کنار هم جمع کرده است خدمت زیر پرچم و برای کشور و آن هم ایران است. اینها سربازان وطن، جوانان بیادعا و بی تکلف؛ همان نگهبانان همیشه بیدار وطن هستند که در لباس سربازی در گرما و سرما و باد و باران از بالای برجک و کنار سیم خاردار گرفته تا وسط چهارراه و خیابان و ادارات مشغول خدمت و پست و نگهبانیاند. ساعتها ایستاده و پست می دهند تا نکند نامردی شیشه آرامش مردم را تَرَک بیندازد، سارقی اندوخته مردم را به غارت ببرد یا قاچاقچی موادمخدر رویای جوانی را نابود کند؛ اینها جوانان رعنای این مرز و بوم هستند که ۲ سال از بهترین روزهای زندگی را برای خدمت به این مرز و بوم فدا کرده و در کسوت سربازی به مردم خدمت میکنند.
و حالا در جشنواره «جوان سرباز» که توسط فرماندهی انتظامی تهران بزرگ تدارک دیده شده، کنار هم جمع شدهاند؛ آن هم از یگانهای مختلف از پلیس راهور و یگان امداد و پلیس مبارزه با مواد مخدر گرفته تا دژبان و پلیس امنیت اقتصادی و آگاهی و ... با لباسهای رنگارنگ از سفید پلیس راهور تا سبز پررنگ یگان امداد.
اما مساله مهمی که ما را بر آن داشت تا سربازان گفتوگو کنیم جدای از جشنواره جوان سرباز، در واقع «ابلاغ مصوبه کاهش سه ماهه خدمت سربازی» بود؛ مصوبهای که براساس آن حداقل سربازی ۱۴ ماه و حداکثر ۲۱ ماه خواهد بود، البته غیر از سرباز امریهها؛ و این موضوع ما را بر آن داشت تا با سربازان وطن به گفتوگو بنشینیم تا آنها برای ما از حس و حالشان بگویند.
آدم فروش نباشیم؛ درسی که در سربازی یاد گرفتم!
ارشد سربازان است؛ همه دوستش دارند. تا میبینند میخواهیم مصاحبه بگیریم همه او را نشان میدهند.
نامش مهدی قلیزاده اهل اردبیل است. فقط ۳۰ روز از خدمت سربازیاش مانده؛ آن هم با احتساب این قانون جدید چرا که نزدیک ۱۷ ماه خدمت کرده است. در پادگان آرایشگری میکند. برایمان میگوید که افتخارش این است که لباس سربازی را بر تن دارد. با خوشحالی از مصوبه ابلاغی ستاد کل میگوید: واقعا برای ما بچه شهرستانیها که فاصله خانهمان تا پادگان زیاد است واقعاً این سه ماه کاهش خدمت یک دنیا خوشحالی دارد.
قلیزاده از خوشحالی دوستانش میگوید: آن شب تا صبح همه از خوشحالی نمیتوانستیم بخوابیم؛ این قانون برای هم خوشحالی را در پی داشت چه آنهایی که در شهر خودشان بودند و از ۲۴ ماه خدمت رسیدند به ۲۱ ماه و چه ماها که دور از خانه بودیم و سه ماه از سربازیمان کم شده است.
میپرسم خانواده ات چه احساسی دارند؟ میگوید: پدر و مادرم هنوز نمیدانند؛ نمیخواهم آنها را خبر کنم. صبر میکنم تا سر ۳۰ روز که خدمتم تمام شد با شیرینی به خانه بروم و همه آنها را غافلگیر کنم.
میگوید: از همه آنهایی که به فکر ما سربازان بودند و سربازی را کم کردند تشکر میکنم.
قلیزاده همینطور که چشمانش از خوشحالی برق میزند ادامه میدهد: درست است که از کاهش دوره خدمت سربازی خوشحالم اما باور کنید دلم برای همین رفقا، همینها که دارند من را اذیت کرده و به من میخندند، تنگ میشود. برای تکتکشان و برای همه روزهای سربازی و تمام چیزهایی که یاد گرفتیم؛ از اینکه آدم فروش نباشیم و همراه یکدیگر باشیم در خوشی و سختی؛ این مهمترین درسی بود که در سربازی یاد گرفتم.
حرفش که تمام میشود دوستانش به افتخارش دست میزنند و او هم با لبخند از آنها تشکر میکند.
خبر کاهش ۳ ماهه سربازی مثل بمب در پادگان پیچید!
میگوید: خبر کاهش ۳ ماهه خدمت سربازی مثل بمب در پادگان پیچید. بچهها نمیدانستند از خوشحالی چه کنند؛ هم حقوقهایمان را داده بودند هم این خبر باعث شد همه خوشحال شوند؛ دست شان درد نکند، خیلی کار خوبی کردند.
بچه زنجان است ۸ ماه خدمت کرده و طبق قانون جدید ۱۰ ماه از خدمتش مانده است؛ علی افشاری را میگویم؛ از آن دسته آدمهایی است که خوشحالیاش را با لبخند و شادی به نمایش میگذارد. با خوشحالی هرچه تمامتر میگوید خانم نمیدانید چه خبر خوبی برای ما است؛ کاهش مدت سربازی.
میپرسم اگر سربازی را دوست نداشتید پس چرا آمدید سربازی؟
میگوید: خودم خواستم که به سربازی بیایم. البته خانواده هم تأکید داشتند که باید سربازی بروی تا تکلیف زندگیات روشن شود؛ بعد بیایی سراغ شغل و کار و زندگی. من هم آمدم سربازی.
میپرسم: سختیهای سربازی زیاد است؟ لبخند میزند و میگوید: اگر سخت بگیری سخت میگذرد و اگر آسان بگیری آسان؛ البته دلتنگیهای سربازی را کاری نمیتوان کرد و این موضوع هیچ درمانی ندارد.
از آش سربازی خبری نیست؛ سربازی خونه خاله نیست!
افشاری، نگهبان پستی است؛ هر ۶۰ روز یکبار ۱۰ روز مرخصی میرود.به سربازی عادت کرده و با افتخار میگوید: روزهای اول شاید برایمان سخت بود و فرماندهان هم سخت میگرفتند اما میخواستند ما به خودمان بیاییم و بزرگ شویم. آن وقتها میگفتند سربازی خانه خاله نیست حالا میفهمم؛ دیگر یاد گرفتیم و با سربازی خو گرفتهایم.
از غذاهای سربازی میپرسم. میگوید: دوره آموزشی غذاها بهتر بود اینجا هم بد نیست؛ ما همان غذا را میخوریم که فرماندهان هم میخورند.
از آن طرف دوستش میگوید: بهترین غذا مرغ است و بدترین ته چین گوشت!
می پرسم از آش چه خبر؟ با خنده میگویند: از آش سربازی خبری نیست!
با دوقلوهایی که بعد از ۲۲سال در سربازی از هم جدا شدند
دو قلو هستند. به فاصله یک دقیقه با هم تفاوت سن دارند، علیرضا و حمیدرضا؛ اما جالب است که محل خدمت سربازیشان متفاوت است؛ یکی افتاده پلیس راهور پایتخت و دیگر یگان امداد فاتب؛ اولی لباس سفید پلیس راهور به تن دارد و دومی سبز یگان امداد؛ میپرسم آموزشی هم جدا بودید. حمیدرضا سریع میگوید: نه اولینبار است از هم جدا شدهایم آن هم بعد از ۲۲ سال!
فوق دیپلم دارند و اهل دامغان هستند. ۱۸ ماه خدمت هستند و طبق قانون جدید عملاً باید ترخیص شوند. از حس و حالشان میپرسم. ریز میخندند. آن یکی میگوید نمیدانید دیشب چه خبر بود تا صبح در خوابگاه جشن گرفته بودیم.
حمیدرضا هم میگوید ما هم تا صبح جشن داشتیم اصلاً نخوابیدیم.
علیرضا که سرباز راهور است از مأموریتهایش میگوید از اینکه روزانه چندین ساعت در معابر و میادین میایستد آن هم برای تسهیل ترافیک، از لطف مردم میگوید، از اینکه صبح را با سلام مردم شروع میکند و عصر را با خسته نباشید شهروندان.
دیدگاه خود را ارسال کنید